ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

روز به دنيا اومدن ایلیا

دوشنبه 12 اسفند 87 از صبح دل تو دلم نبود. احساس مي كردم كه تو هم توي دلم نگران و هيجان زده اي. ساعت يك ربع به 9 بود كه بابا حسين زنگ زد و گفت كه پسر عباس و مونا ساعت 8:35 دقيقه به دنيا اومد. من هم ازش خواستم تا گوشي رو به عباس بده تا بهش تبريك بگم. وقتي به عباس تبريك گفتم صداش از خوشحالي مي لرزيد. حسين گفت وقتي از پشت شيشه ديديمش چشماش باز بود و به دختراي اينور و اونورش نگاه مي كرد. قرار شد من خودم برم بيمارستان چون حسين گفت ممكنه طول بكشه تا دنبال من بياد. من هم با آژانس دسته گلي خريدم و به بيمارستان دي رفتم. فسقلي چشماش باز بود و به همه نگاه مي كرد و زبونش رو در مي آورد. پسره شيطون دلبري مي كرد و آدم دوست داشت واقعا بخورش....
19 تير 1390

به سلامتي

سارا كوچولوي عزيزم سلام مي خوام برات از " به سلامتي " بگم. بزار از اول برات تعريف كنم. دكتر به من و بابا گفت كه تو بايد شير پاستوريزه بخوري تا يواش يواش جايگزين شير من بشه. شايد يك سال و نيمه بودي كه يه شب توي سه تا ليوان شير ريختم و آوردم تا سه تايي آخر شب شير بخوريم تا با آرامش بيشتري هم بخوابيم. بابا با ليوانش به ليوان تو زد و شير ليوان خودش رو خورد. تو هم ياد گرفتي و يك قلپ مي خوردي و به ليوان بابا مي زدي، دوباره يك قلپ مي خوردي و به ليوان من مي زدي. خلاصه اين برات موند كه موند. الان كه دارم اينو برات مي نويسم دو سال و نزديك به دو ماهته و اين كار رو نه تنها براي ليوان بلكه براي خوردن كيك و هندوانه با چنگال و هر چيزي كه فكرشو كن...
19 تير 1390

ژست سارا قبل از 6 ماهگي

اين دختر كوچولوي نازي كه مي بينيد، ساراي ماست كه در كمال زيبايي ژست خوشگلي به خودش گرفته اين فسقلي دوست داشتني براي همه عزيزه بابا و مامان براي مدتي اين عكس رو زمينه موبايلاشون گذاشته بودن دوست داشتني دوستت داريم   ...
19 تير 1390

حركت زشت

يكي از حركات زشتي كه سارا توي مدت كوتاهي بعد از اينكه از شير گرفتيمش، انجام ميداد، اين حركت بود: ما به اين نتيجه رسيديم كه اين كار رو به خاطر لجبازي يا جلب توجه انجام ميده كه بعد از بي توجهي به اون خدا رو شكر از سرش افتاد و الان يك دختر خوب و مودب شده، مثل هميشه.   ...
18 تير 1390

گل و گلدون

دختر کوچولوی ما چون خيلي مهربونه وقتي توي حياط مامان جون و عزيز مي ره و گلها رو مي بينه خيلي ذوق مي كنه. گاهي بهشون آب مي ده، و زماني كه برگها رو توي دستش مي گيره اصلا اونها رو نمي كنه و نازشون مي كنه و تك تك برگ ها و گلها رو از بزرگ و كوچيك تشخيص مي ده. گاهي هم اونها رو بو مي كنه و با اشاره چشماي سياه و كوچولوش و ناز اونها مي گه:"به به" من هم مثل تو عاشق گلم   ولی گل من تویی ...
18 تير 1390

بالش جهت رفع خستگي مامان

وقتي من از سر كار مي آم خونه مامان جون ،دختر كوچولوم سريع مي ره برام بالش مي يارم تا كمي خستگي ام در بره . مهم نيست كه كجا بخوابم يا دراز بكشم، تو آشپزخونه، كنار تخت و پارك كه با مبل فاصله كمي داره ويا هر جاي ديگه.سريع مي ره پتو كوچيكشو هم مي يارم تا مامان سردش نشه. لبها: نازك و اوف اوف (يعني هوا سرده اينو بكش روي خودت) زماني هم كه دلش براي مامان خيلي زياد تنگ شده باشه پاهاي نازك و كوچيكشو دراز مي كنه تا من روي پاش بخوابم. الهي من قربون مهربونيت برم مامان جون منم خيلي دوست دارم عزيزم ...
18 تير 1390

حواس جمع بودن سارا

  يه روز كه ما فكر نمي كرديم سارا حواسش به ما باشه، حسين صدام كرد و گفت بيا ببين روي صورتم جوش زده. من جلو رفتم و نگاه كردم و گفتم چيزي نيست.(سارا پشتش به ما بود و داشت بازي مي كرد.) بعد از چند ثانيه پيش بابا در حالي كه روي صندلي اپن آشپزخونه نشسته بود با اشاره  فهموند كه صورتت رو بيار پايين. بعد از اينكه حسين صورتش رو پايين آورد، با دو انگشت كوچيك شست و اشاره معاينه كوچيكي كرد و گفت:"هيچي" و بعد به راه خودش ادامه داد.  من و بابا انگشت به دهن با تعجب به هم نگاه كرديم .         ...
18 تير 1390

نقاشی کشیدن

دختركم سلام  دوست دارم عزيزم نقاشي كردنات هم دوست دارم. ساراي گلم شما تا قبل از يك سالگي قشنگ مداد رو توي دستاي كوچولوت مي گيري و نقاشي مي كني. زماني كه پا تو دو سالگي گذاشتي وقتي مامان جون بهت ياد داد كه خط صاف بكشي، زمانيكه بهت مي گيم خط صاف بكش ، چند تا پشت هم مي كشي. دايره هاي كوچيك مي كشي و مي گي ني ني. كنارش دايره هاي بزرگتر هم مي كشي و مي گي مامان و بابا . داري دايره هم ياد مي گيري. مي دوني چيه عزيزم به قول خاله سعيده تو تمام تعداد انتخابت سه تاست كه به مامان و بابا و ني ني لقبش مي دي. الهي من فداي دستاي كوچولو و هوش و دقتت بشم ماماني. ...
18 تير 1390